بازنده ای که در غروب یک زمستان گرم چشم هایش را بست و خواب دید و نمرد
۱۳۸۹/۱۲/۲۳
ایستگاه یکی مانده به آخر پیاده میشوم، پیاده میروم
ما بلوطا و سنگا و ستاره ها ...همه مسافر یه قطاریم که معلوم نیس کجا می برمون...هر جور فکر کنی همونجا می رسی! تا حالا سوار قطار شدی؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر